سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا خویشاوندی که از بیگانه دورتر است، و بسا بیگانه ای که از خویشاوند، نزدیک تر است . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 89 اردیبهشت 5 , ساعت 1:51 صبح

                         به نام ایزد متعال

برای دیدن خانواده همسرم به تهران سفر کرده بودم چرا که در ایام تعطیلی و غیر تعطیل بعضی وقت ها همسرم برای دیدن خانواده خودشان از قم رهسپار دیار خود یعنی تهران می شوند . من هم که در تاریخ 31/4/85 از قم رهسپار تهران بودم بعد از ترمینال جنوب ، از روی پل یک دفعه سلام به حرمین شریفین که در شهر ری بودند دادم . دلم خیلی هوای حرم حضرت عبد العظیم علیه السلام را کرده بود . واقعاً نمی دانم چرا . ولی به خودش قسم که خیلی آن روز و آن لحظه هوای حرمش را کرده بودم که دوست داشتم از ماشین پیاده و به طرف شهر ری حرکت کردم که این اتفاق نیفتاد .

تا اینکه روز دوشنبه 2/5/84 به اصرار خانواده همسرم و خانم که باید حتما به حرم حضرت عبد العظیم علیه السلام برویم و از ایشان که طلب حاجت نموده ایم ، ادا نمائیم ، طلب حاجت چه بوده ، آن تولد فرزندم کربلایی علیرضا ، که باید 21/6/84 به دنیا بیاید و ما در تاریخ 17/6/84 شب جمعه خدمت حضرت عبد العظیم علیه السلام رفته از ایشان درخواست نمودم که درس حوزه 21/6/84 شروع می شود و من آن وقت در قم هستم و دوست دارم تولد بچه ام نظاره گر و در کنار همسرم باشم . نمی دانم آقا چه لطفی به بنده حقیر گنه کار داشتند که دعا بر آورده شد . جمعه صبح درد زایمان شروع و ساعت 40/2 دقیقه بعد از ظهر کربلایی علیرضا به دنیا آمد. به طرف حرم راه افتادیم آن ها به طرف ضریح مطهر و واحد خواهران رفتند و من هم به خودم گفتم که چه بهتر برای کتاب های کودک خودم بازاریابی کنم . به این جا رسیدم یعنی صوت العظیم ، فروشگاهی که متعلق به آستان حضرت عبد العظیم علیه السلام بود . وارد فروشگاه شدم جوانی را دیدم مذهبی و با صفا . کتاب های کودک را به ایشان نشان دادم و ایشان بعد از مطالعه کتاب ها ، پیشنهاد کتاب حضرت عبد العظیم علیه السلام را دادند و من موافقت نموده ، با حاج آقا تقدیری معاونت فرهنگی آستان مقدس نیز صحبت کردم و  در نتیجه موافقت ایشان را به دست آوردم .

جوان با صفا ، عباس پیر علی نام داشت . با استفاده از راهنمایی ایشان ، توانستم از کتابخانه آستان نیز استفاده و بهره فراوانی بردم . بعضی از کار ها را در ارجمند انجام دادم . بعضی ها را در تهران و بعضی کار ها را در قم و ساری . کتاب را دو جور نوشتم. نوشته اول  که حاج آقای غفاری و دیگران گفتند که داستان به صورت روایت و حدیث است ، ناچاراً جور دیگری و با زبان دیگری نوشتم که الحمدلله  مورد موافقت قرار گرفته ، روانه طراحی شد . البته کتاب را آقای محمد باقر انصاری ویراستاری نمودند . در طراحی حاج آ قای غفاری فرمودند که اگر می توانی در راه ایران آمدن حضرت هم بنویس که در همانجا دست به قلم برده ، نوشتم .

کتاب برای مجوز به تهران رفت . یک نسخه هم به حرم حضرت عبد العظیم علیه السلام فرستادم و  حاج آقای تقدیری با 2 غلط املائی تحویلم داد . مجوز کتاب سریع از تهران آمد .
یکشنبه 89 اردیبهشت 5 , ساعت 1:44 صبح

برای فیلم و زینگ آن اقدام نمود. برای کاغذ که خدا رحمت کند مرحوم باغبان موسس و مسئول چاپخانه عترت و پاسدار اسلام که خیلی با ما راه آمدند گرچه کتاب کمی تیره شد اما باز جالب و خواندنی بود . محرّم نزدیک شده بود راهی نداشتم که باید کتاب ها را تحویل می دادم . خدایا چه کنم . روز 28/10/85 کتاب از چاپخانه خارج شد اما مسئول شمارش نیامده بود که تا روز شنبه 30/10/85 صبر و در نتیجه روانه وزارت فرهنگ و ارشاد قم که آن ها با ندادن شماره همراه مسئول شمارش کتاب و سپس روانه حراست و دبیرخانه و هر کجا که بفرمائید رفتم ولی ... ساعت 12 دوباره زنگ به مرحوم باغبان زدم که ایشان فرمودند کتاب شمارش شد . خدا را شکر کردم چرا که نزدیک بود بلیت را ساعت 2 بعد از ظهر برای ایلام بگیرم اما شانسی که الحمد لله داشتم ،نداشتند و من با ماشین ساعت 10 شب کرمانشاه ، سوار و روانه ایلام شدم برای تبلیغ ایام محرم الحرام . کتاب ها را بار زدیم و آوردم منزل . تعداد چهار هزار نسخه را فرستادم به تهران که آن ها بعداً که کتاب را دیده بودند خیلی تعریف و خوشحال شده بودند . در ضمن من هم برای ادای تشکر از آقایان حاج محمد تقدیری و عباس پیرعلی نام آن ها را در صفحه اول شناسنامه کتاب آوردم . به هر حال کتاب با تیراژ 10000 نسخه و با قیمت پشت جلد 4000 ریال روانه بازار کتاب شد . از خداوند توفیق نوشتن کتاب های بیشتر و برکت در قلم هایم آرزومندم باشد که همه انبیا، اولیا، اوصیا و انسان های با تقوا و دیندار دعای خیرشان برای همه شیعیان آل محمد علیهم السلام علی الخصوص خانواده و نسلم بوده ، که من به دعای خیر آن ها دست به قلم می شوم و به دعای این ها زنده ، زندگی و جان تازه می گیرم و از خداوند متعال خواستارم شهادت را در من و نسل من جاری فرماید .

                  والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته .


شنبه 89 اردیبهشت 4 , ساعت 12:48 صبح

                                 بسم الله الرحمن الرحیم

مجموعه کربلا، کودکان و نوجوانان(4)

در محرم سال 1384 به مدت 10 شب برای امر تبلیغ به شهرستان سر پل ذهاب روستای عثمان رفته بودم ، چون ما 4 نفر بودیم یعنی من ، دامادم آقا محمد حسن ، برادرش آقا محمد حسین و داماد دامادمان آقای موسی شریفی ، هر کدام به جایی نزدیک و دور منتقل شدیم و چون روستای من و روستای آقا موسی حدود 500 متر فاصله داشت و می خواستیم ؛ هم راحت باشیم تصمیم گرفتیم که در مسجد محلی که آقا موسی به نام دارتوت بود، سکونت کنیم.شب چهارم یا پنجم محرم بود که بعد از مجلس وارد اتاق استراحت شدیم . تلویزیون را روشن کردیم . یکی از مداحان بزرگ کشور روضه ی طفلان مسلم علیه السلام را می خواند البته با کمی سیر داغ و پیاز بیشتر و مقداری چوخان . یعنی الکی بگو ( دروغ بگو ) و اشک بگیر لذا برا آن شدم که اگر خداوند توفیقی دهد کتاب چهارم مجموعه کودکان کربلا را اختصاص به طفلان مسلم علیه السلام بدهم . از تبلیغ آمدم به شهر مقدس قم . کم کم بر آن شدم مجموعه چهارم را تکمیل کنم از کتاب های بحار الانوار ، امالی شیخ صدوق ، منتهی الآمال و ... استفاده بردم . آن را نشان حاج آقای غفاری دادم ایشان پسندیدند . آن را نشان آقای محمد باقر انصاری دادم . ایشان فرمودند اگر بتوانی که از روزنه ی زندان وارد بشوی خوب است . چند راه حل هم به من نشان دادند . اولش خیلی سخت بود ، اما کمی فکر کردم و با توکل و توسل به خدا ، اهل بیت علیه السلام ، علی الخصوص طفلان مسلم علیه السلام ،شروع به نوشتن مجموعه شماره 4 نمودم. داستان به خوبی پیش رفت اما در بین کار گره به وجود آمد و این گره گاهی به اوج می رسید و گاهی به فرود . آن را تکمیل نمودم . دوباره خدمت آقای انصاری دادم . ایشان نگاهی به داستان نمودند ، پسندیدند . و لبخند رضایت بر لبان مبارکشان جاری شد . آن را ویراستاری نموده ، تحویل بنده دادند.من آن را دوباره به حاج آقای غفاری ساروی داده ، در نهایت تحویل شرکت سیمای نور کوثر برای طراحی آماده شد . نقاشی را تحویل گرفتیم ، البته اول نقاشی بدون رنگ آمیزی و سپس رنگ آمیزی آن . بعد از مراحل ویراستاری و نقاشی ، برای رفتن مجوز و فیبا ( کتابخانه ملی ) به شهرمان ساری رفت و از آن جا فیبا را گرفته ، برای مجوز به تهران فرستاده شد که در نهایت بعد از حدود 10 روز مجوز آن صادر شد . بعد از گرفتن مجوز آن را برای لیتوگرافی آقای عبدی در قم کوچه بیگدلی و سپس به چاپخانه عترت و صحافی پاسدار اسلام رفت . کتاب را مشاهده کردم پنجم ماه مبارک رمضان سال 1385 بود که یک وقت متوجه شدم رنگ اصلی آن که خیلی قشنگ بود کمی تار و تیره و تاریک شد البته زیاد به تصویر نقاشی کتاب لطمه وارد نکردو شانسی که آوردم طرح جلد آن روشن بود . شابک کتاب در پشت جلد آن را نزده بودند البته مقصر آن شرکت سیمای نور کوثر بود . ولی هر چه بود تمام شد یعنی کار از کار گذشته بود قیمت کتاب را بر حسب گرانی کاغذ عوض کردن از کاغذ چینی به اندونزی یا کره ای ، زیاد شده بود ناچار شدم قیمت کتاب را از 3500 ریال به 4000 ریال تغییر دهم که فعلاً مشکلی برایم به وجود نیامد .

یک نمونه از کتاب را که در پنج رمضان گرفته بودم برای تبلیغ به شهرستان ایلام بردم . وبرایش بازاریابی کردم .
شنبه 89 اردیبهشت 4 , ساعت 12:45 صبح

از دیگر عجایب این کتاب این بود که روزی ما بین زندان ( اردوگاه حرفه آموزان ) و واحد سربازان ، تلفن موبایل دوستان به صدا در آمده مرا صدا زدند . حاج آقا غفاری بود . بعد از سلام و احوالپرسی حاج آقا غفاری فرمودند که یک جمله می خواهم بگویم سکته نکن ، هول نکن ، گفتم چیه ، موضوع چیه . حاج آقا گفت : به فلانی گفته بودم 1000 کتاب را بفرستید به ساری هر 10000 کتاب را فرستاده به ساری کار از کار گذشته . من هم در ایلام ( دالاب اردوگاه حرفه آموزی مدد جویان زندانیان ) بودم هیچ کاری هم از دست من بر نمی آید . ناچار شدم ماه رمضان تمام شود تا کتاب ها را 500 تا 500 یا 1000 تا از ساری به قم بیاوریم ، ولی مشکل بود فعلا چند تا را توانسته بودم بیاورم . خدا را شکر و سپاسگزارم به خاطر نعمت و لطفی که در مورد حقیر نمودند .از اهل بیت علیهم السلام خصوصاً طفلان مسلم علیه السلام محمد و ابراهیم علیهما السلام هم سپاسگزارم که لطف فرمودند به بنده اجازه دادند تا در مورد زندگی شان مطالبی را بنویسم . همه چیز از خوشان است قلم ، کاغذ ، عشق ، صفا ، مردانگی ، شجاعت ، آبرو و ... همه را مدیون آن ها می دانم خدایا همان طوری که زیارت اولم را در کربلا ، شهر مسیّب محل شهادت طفلان مسلم علیه السلام و زیارت گاهشان نصیبم فرموده ای ، دوباره نه ، هزار باره نه ، بی نهایت نصیب همه شیعیان و آرزومندان به خصوص من حقیر رو سیاه گردان .خدایا به احترام طفلان، شهادت را نصیب من و فرزندانم و نسلم قرار بده و ما را در دنیا وآخرت عاقبت به خیر و رسوای خلق مفرما . آمین یا رب العالمین

در ضمن این کتاب در مهر ماه 1385 در تیراژ 10000 نسخه به قیمت 4000 ریال در قم به چاپ رسیده است .

به امید آرزوی قلبی در نوشتن کتاب های دیگر به لطف صاحبان کتاب های اهل بیت و خاندانشان .


جمعه 89 اردیبهشت 3 , ساعت 3:23 عصر

                               بسم الله الرحمن الرحیم

مجموعه کربلا، کودکان و نوجوانان (3)

بعد از نوشتن کتاب رزمنده شش ماهه ، نوبت به یکی دیگر از شهدای عزیز کربلا رسید ، باز از خاندان مظلوم کریم اهل بیت علیهم السلام ،امام حسن مجتبی علیه السلام . از فرزندان امام حسن علیه السلام که در کربلا به شهادت رسیده بودند 3 نفر بودند که شرح حال حضرت قاسم علیه السلام در صفحات گذشته توضیح دادم ، و این صفحه و این اثر در مورد حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام می باشد .

داستان را بعد از بازخوانی چندین کتب معتبر تاریخی که وقایع کربلا را در خود درج و نگاشته بود آغاز نمودم ، داستان را بعد از بازخوانی  ،  آن ها را روی صفحه کاغذ پیاده نمودم و آن را تحویل حاج آقای غفاری ساروی دادم . ایشان ویراستاری نمودند . بعد از ویراستاری تحویل شرکت سیمای نور کوثر برای تصاویر نقاشی دادیم ، بعد از قریب یک ماه نقاشی آماده شد نقاشی ها را دیدم و این زمانی بود که حاج آقای غفاری ساروی و حاج مجید ماشین چیان به سفر عمره مفرده وارد مکه و مدینه شده بودند ، نقاشی را بعد از مشاهده و گرفتن غلط ها ، دوباره تحویل شرکت سیمای نور کوثر دادم ، تا این که در تاریخ 29/5/84 روز شنبه وارد شهر قم شدم و نقاشی ها را تحویل گرفتم و به آقا حمید شاگرد موسسه بنیاد معارف اسلامی  تحویل  دادم  تا ایشان لطف  کنند و ببرند به اداره فرهنگ  و ارشاد قم و مجوز آن را بگیرند که پس از حدود 10 روز در تاریخ 7/6/84 بعد از رجوع به اداره مذکور فرمودند که 1 چند جای نقاشی باید تغییر داده شود 2 یک بار دیگر نوشته شود یعنی متن برای کودکان مناسب نیست 3 اداره مذکور مجوز را فقط به استان قم می دهند نه به استان های دیگر . ناچاراً نقاشی ها را گرفتم و پس از تغییرات در شرکت سیمای نور کوثر می خواستم آن ها را به تهران ببرم که آقای مهدی وحیدی صدر که یکی از نویسندگان خوب کشور می باشد و تا حالا در حدود 70 اثر مذهبی کودکان را منتشر کرده است ملاقان نمودم بعد از احوال پرسی در مورد نوشته های این کتاب با او مشورت کردم لطف فرمودند بنده را راهنمایی نمودند دستشان درد نکند . ادامه مطلب...

جمعه 89 اردیبهشت 3 , ساعت 3:16 عصر

سوالم این است که 1 اگر داستان ضعیف است به نویسنده ، ناشر ، ویراستار خرده می گیرند و بس 2 نوشته اند که ویراستاری ضعیف است این کتاب که ویراستاری شده شما این حرف ها را می زنید وای به حال نوشته ای که اصلا ویراستاری نشده باشد 3 ساختار داستانی مشکل دار است ، کجای داستان ، کجای ساختار داستانی مشکل دار است همه آن ها که از کتب معتبر گرفته شده اشکال آن کجا بود 4 در برگه آمده است که نیاز به حمایت دارد ؟ شما جواب داده اید خیر . سوالم این است که کتاب های قبلی که چاپ شده اند مثل محبین امام حسین علیه السلام ، اعجاز ولایت ، ایوب نبی علیه السلام آیا به من نویسنده کمک و حمایت کرده ایدکجا ، کی ، چه وقت . بابا همه این حرف ها را ول کنید زیر بغل چه کسی را می خواهید هندوانه بگذارید ، شما می خواهید ما را رنگ کنید و حال آن که خودتان ، خودتان را رنگ می کنید .

5 اگر این نوشته ها را که من در ورقه مجوز خوانده ام مشاهده کرده ام درست باشد چطور شما مجوز آن را صادر کرده اید . علت آن، چه بوده ، ما که به شما رشوه نداده ایم ، ما فقط تنها کاری که کرده بودیم این بود که فرشته ها و نور صورت ( عبدالله ) آن ها را کم کردیم ، و فرشته ها را حذف کرده بودیم ، پس چطور شما به ما مجوز دادید ، حتماً باید یک چیزی باشد که ما از آن بی اطلاع ایم . به هر صورت هر کس که با خاندان آل علی علیه السلام در افتاد بر افتاد. از خداوند ، امام حسن ،امام حسین و عبدالله بن حسن علیهم السلام تشکر می کنم که نوشته حقیر را پسندیدند و از این بزرگواران عاجزانه خواهشمندم که از خداوند متعال مسئلت کنند به حقیر قدرت و توانایی نوشتن در مورد اهل بیت علیه السلام ، دوستداران اهل بیت علیهم السلام عطا عنایت بفرماید و شهادت را نصیب حقیر ، فرزندانم و در نسلم قرار بدهند و ما در دنیا و آخرت آبرومند و با عزت قرار دهند و ما را از لغزش های دنیوی حفظ بفرمایند . آمین یا رب العالمین

 در ضمن این کتاب در تاریخ 28/8/84 در 10000 نسخه به قیمت 3500 ریال در قم به چاپ رسیده است . به امید آن روزی که نوشته های دیگری را برای اهل بیت علیهم السلام و فرزندان و دوستداران آن ها بنویسم .


پنج شنبه 89 اردیبهشت 2 , ساعت 3:23 عصر

 

                                          بسم الله الرحمن الرحیم

مجموعه کربلا، کودکان و نوجوانان (2)

بعد از تمام شدن کتاب عموی خوبم نوبت به این کتاب رسید ، در مورد این کتاب چه سختی ها و بدبختی هایی که ندیده و نکشیده ام خدا می داند و بس . واقعا می گویند اهل بیت علیهم السلام مظلوم هستند حق است و فرزندان آن ها بیشتر از اهل بیت علیهم السلام مظلوم تر ، یکی از همین فرزندان که مظلوم واضع شده است رزمنده شش ماهه ای است که چون مردم به او ظلم می کنند همه را به بزرگواری خودش می بخشد و از گناه آن ها در می گذرد .

در مورد کتاب حضرت علی اصغر علیه السلام به چند زبان نوشته ام ، یکی از زبان خودش ، یکی از زبان مادرش رباب ، یکی از زبان پدر بزرگوارش امام حسین علیه السلام و در آخر به زبان خودش .

وقتی مطالب را از زبان خودش نوشتم حاج آقای غفاری به بنده فرمودند که اگر می توانی از زبان مادرش بنویس شاید بهتر باشد به ایشان عرض کردم به چشم . داستان را باید از زبان مادرش بنویسم از زبان مادرش رباب نوشتم . بعد از مدتی حاج آقا غفاری به حقیر فرمودند : اگر می توانی و ناراحت نمی شوی از زبان حال امام حسین علیه السلام بنویس ، باز هم به ایشان عرض کرد به چشم . این بار از زبان حال امام حسین علیه السلام نوشتم . بعد از مدتی باز حاج آقا غفاری فرمودند که از زبان حال خود حضرت علی اصغر بنویس . واقعاً کار خیلی سختی بود که یک داستان را از چند محور و از چند زبان حال نوشته شود هر طوری بود داستان را از زبان حال خود حضرت علی اصغر علیه السلام نوشتم . حاج آقا لطف کردند ویراستاری نمودند . بعد از آن نوبت به نام کتاب بود که باید چه نامی انتخاب می شد که در شان آقا علی اصغر علیه السلام بوده باشد . داستان را مرور کردیم یعنی داستان آخر از زبان حال خود آقا علی اصغر علیه السلام خیلی مشکل بوده، رفتم دنبال کتاب های تاریخی . باید از جایی شروع می کردم که نظر خوانندگان به آن جلب می شد ، گفتم از اول اینکه شخصیت رباب علیها السلام چگونه با امام حسین علیه السلام ازدواج کرده است چندین کتاب تاریخی قدیمی را مرور کردم ، و شناسنامه حضرت رباب را تا جایی که توانستم پیدا نمودم و داستان را از آن جا شروع کردم و عرض کردم که از اول پدر رباب مسیحی بوده تا آن جایی که حضرت علی علیه السلام برای خواستگاری رباب وارد میدان می شود و بقیه داستان در کتاب درج شده مراجعه بفرمایید . آخر داستان را طوری بازسازی نمودیم که مشخص شود حضرت علی اصغر علیه السلام چه کار کرده که سند مظلومیت پدر خودش را امضا نموده است . چند نام انتخاب نمودیم ، کودک شش ماهه ، کودک شیر خوار ، یاور شش ماهه ، رزمنده شیر خوار ، و رزمنده شش ماهه و ... که رزمنده شش ماهه از همه نام ها بهتر بود و این نام را روی جلد کتاب قرار دادیم یعنی رزمنده شش ماهه .

ادامه مطلب...
پنج شنبه 89 اردیبهشت 2 , ساعت 3:20 عصر

ما هم فردا به وزارت فرهنگ و ارشاد رفتیم ولی هیچ خبری از مسئول نبود . بالاخره ، بعد از چند ساعت حرف و جر و بحث آن ها راضی شدند که اسم کتاب همان رزمنده شش ماهه باشد ولی یک مشکل دیگر را بوجود اوردند و آن هم این بود که کتاب را باید دخل و تصرف کرد ، باید با متن کتاب دست کاری کنیم چون آن ها با ما از در لج وارد شده بودند ما هم قبول کردیم و در ص 10 کمی متن را دست کاری و سپس از ما تعهد گرفتند که همین متن را به چاپ برسانیم .

بعد از دو سه ساعت انتظار دیدیم مسئول مربوط نیامد . به طرف قم حرکت کردیم . در وسط راه حاج آقا فرمودند که به فلان رستوران که یکی از دوستان ما و شاگرد حاج آقا در آن جا کار و صاحب رستوران نیز بود برویم به آن جا رفتیم جای شما خالی ناهار خوردیم و ما بین ناهار هر چه تماس می گرفتیم با وزارت فرهنگ و ارشاد می گفتند مسئول نیامد . تا این که بعد از چند بار تماس مسئول آن آمد و ما با موبایل تماس گرفتیم و صحبت کردیم . نهایت حرف آن ها این بود که باید مجوز دائمی به شما ندهیم فقط مجوز یک بار چاپ . خیلی ناراحت شدم رفتم بیرون رستوران و از آن جا زنگ زدم گفتند دو راه بیشتر نداری 1 صبر کن تا دو ماه دیگر که مسئولین عوض شوند شاید فرجی شود 2 یا نقاش را بیاور تهران و با او صحبت کنیم . من گفتم که راه دوم که اصلا نمی شود ولی راه اول آن هم خیلی سخت است تازه بعد از دو ماه آن ها جلسه بگیرند و وقت ملاقات به من بدهند . خدایا چه کار کنم . وارد رستوران شدم خیلی ناراحت و غمگین . این بار گفتم می روم دوباره تماس می گیرم . تماس گرفتم گفتم حاج آقا فلانی اگر سیندرلا و حسن کچل مدرسه نمی رفت و اگر می رفت جمعه می رفت و ... تا این جملات را گفتم آن مسئول گفت باشد به تو مجوز دائمی می دهیم . خیلی خوشحال شدم واقعاً دلم شکسته بود که چرا با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را انجام می دهند . وارد رستوران شدم آن هم با حالت خوشحالی و به حاج آقا و دیگر دوستان عرض کردم که به من مجوز دائمی می دهند . ولی برای اطمینان دوباره به وزارت خانه تماس گرفتم و گفتم مجوز دائمی می دهید یا مجوز یک بار چاپ . ( یک بار چاپ یعنی یک بار کتاب را چاپ کنید و برای چاپ دوم بیائید مجوز بگیرید ) که آن ها گفتند مجوز دائمی . و فردا رفتم وزارت خانه و مجوز کتاب ( چاپ ) دائمی را گرفتم و به آدرس ساری منزل حاج آقای غفاری فرستادم . واقعاً سختی زیاد ، فشار روحی زیادی را متحمل شدم ولی هر چه بود به لطف خدا و حضرت علی اصغر علیه السلام به پایان رسید .

این کتاب در 10000 نسخه قیمت 3500 ریال در تاریخ 28/8/84 در قم به چاپ رسیده است .


سه شنبه 89 فروردین 31 , ساعت 1:0 عصر

به نام خدای مهربان

حضرت زینب سلام الله علیها در پنجم جمادی الاول سال پنجم هجری از دامان پاک مادر زمانه، یعنی فاطمه زهرا سلام الله علیها در مدینه چشم گشود و بانگ شادی را در مردم مدینه هدیه نمود.قنداقه ی کودک را نزد پدر آوردند تا او را نامگذاری کند،او فرمود:(من در این کار بر رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشی نمی گیرم)منتظر ماندند تا پیامبر از سفر بازگشت و خبر فارغ شدن دخترش را شنید،فرمود:نامش باید از سوی خدای متعال برگزیده شود،در این هنگام جبرییل امین نازل شد و نام ((زینب))را از سوی خداونند ارزانی نوزاد فاطمه علیها السلام نمود. روایت شده است که رسول خدا نوزاد را بوسید و صورت به صورتش گذاشت و اشک از چشمان مبارکش سرازیر شد،عرض کردند:یا رسول الله !چرا گریه می کنید؟فرمود: جبرییل به من خبر داده است این که این دختر در مصیبت ها ،بلاها و شدت ها شریک حسین من است.آن گاه سفارش اکید کرد و فرمود:حاضران به غایبان برسانند و رعایت کنند حال این دختر را که نمونه و نماینده خدیجه ی کبرا علیهاالسلام است.زینب به معنای زینت پدر است.

 دانش حضرت زینب علیهاالسلام:

امام سجاد علیه السلام: عمه جان!تو دانشمند ی هستی بدون این که آموزگاری داشته باشی و تو فهمیده ای هستی بدون این که کسی مطالب را به تو فهمانده باشد.یعنی دانش شما دانشی الهی است،نه خواندنی و نه وصف شدنی،چشمه ی فهمی که در قلب شریف تو جاری است از منبع پر فیض الهی است.

 ازدواج حضرت:

هنگامی که زمینه برای ازدواج حضرت زینب علیها السلام فراهم شد امیر المومنین کسی را که حسب و نسب همتای او بود برای وی برگزید.گروهی از نجیب زادگان و ثروتمندان بنی هاشم ، خواستار ازدواج با حضرت زینب علیهاالسلام بودند،ولی عبدالله بن جعفر از همه سزاوارتر بود، زیرا پیامبر درباره ی وی فرمود: عبدالله در خوی و سرشت همانند من است. وی سیدی شجاع ،بزرگوار و پارسا بود.او را قطب سخا می گفتند،هیچ گاه مستمندی را محروم نکرد و هیچ کار نیک را به خاطر پاداش انجام نداد. گفته می شود هنگام ازدواج حضرت زینب علیهاالسلام دو شرط ضمن عقد آنان قرار گرفت.شرط اول این بود که عبدالله اجازه دهد زینب در شبانه روز یک مرتبه دیدن اما حسین علیه السلام برود و شرط دوم این که هر گاه ابی عبدالله بخواهد به همراه زینب به مسافرت برود مانع او نگردد. نتیجه ی این ازدواج مبارک نیز چهار پسر به نام های علی ،محمد،عون اکبرو عبا س و دو دختر می باشد. در پایان:روز پرستار را به تمامی پرستاران عزیز به خصوص به شیر زن کربلا و پرستار واقعی کربلا تبریک عرض می نمایم.


یکشنبه 89 فروردین 22 , ساعت 1:22 عصر

                                 بسمه تعالی

 مجموعه کربلا ، کودکان و نوجوانان (1 )

خدا به حق امام حسن علیه السلام به ما صبر بده ، این بزرگان چه چیزهایی از مردم که نشنیدند و چه زجرهایی که نکشیدند . کار من کمتر از کار هایی که مردم بلا به سر امام حسن علیه السلام آوردند اگر مبالغه نکرده باشم من هم بلا و چه زجر هایی از این وزارت فرهنگ و ارشاد تهران که نشنیده ام . خدایا به حق امام حسن علیه السلام به ما صبر عنایت بفرماید .

بعد از نوشتن کتاب ایوب نبی علیه السلالم ، دو کتاب را به نام های کشاورز و ابر ، ابرص ، کور و کچل از محمد صدیق منشاوی قاری معروف مصری را ترجمه کردم و قرار بود که آن را چاپ کنم . به توصیه حاج آقای غفار ساروی که چند ماه قبل ا زعید 84 به بنده حقیر لطف فرمودند که در زمینه شهدای کربلا که در میان آنها نوجوانانی که در کربلا یا در سفر کربلا به شهادت رسیده اند تحقیقاتی را انجام بدهم و آنها را چاپ کنم . اولین چیزی که آمد نظرم ، غربت و غریبی امام حسن علیه السلام بود و بعد غربت امام حسین علیه السلام .

غربت فرزندان امام حسن علیه السلام یک طرف و غربت فرزندان امام حسین علیه السلام از یک طرف دیگر ، چون امام حسن علیه السلام بزرگتر از امام حسین علیه السلام است فرزندان او را مقدم بر فرزندان امام حسین علیه السلام می باشند هر چند که جانم فدای فرزندان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و همچنین جان همسر و فرزندانم فدای آنها.

در اردیبهشت ماه 84 در قم کار مجموعه کربلا ، کودکان و نوجوانان را شروع کردم اول برای قاسم بن الحسن علیه السلام ، از کتاب های تاریخی کمک ها گرفتم ، تا به اینجا رسیدم که حضرت قاسم علیه السلام بند کفش خودش را می  خواست ببندد که دشمن ضربه ای بر سر او وارد نمود . این جمله را به یکی از آیات عظام حضرت آیت الله ... که کتاب او در حوزه تدریس می شود عرض کردم و ایشان - حضرت آیت الله ... - با بی احترامی و به دور از ادب از یک آیت الله - حرف های خیلی بدی به من زده بودند که چرا شما این حرف را زدید مگر من - حقیر گنه کار - چه حرفی به او زده ام این عبارت شیخ مفید رحمه الله در ارشادش می باشد یعنی ارشاد شیخ مفید که یکی از کتاب های معتبر شیعه و تاریخی می باشد .ادامه مطلب...

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ