سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر از خدا چنانکه باید می ترسیدید، به دانشی بی نادانی دست می یافتید و اگر خدا را چنانکه باید می شناختید، با دعایتان کوهها از میان می رفتند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:48 عصر

 

نوبت اهدای جوایز رسیده بود ، ناگهان کربلایی علیرضا گفت بابا من دستشویی دارم حالا چکار کنم ، ولی بچه برایم مهم بود و اگر خدایی نخواسته تو شلوار خودش می ریخت آبروریزی شدیدی به وجود می آمد ، او را به پایین سالن همایش بردم و کار را به اتمام رسانید .

خانمم آمد و گفت :دارند جایزه ها را می دهند سریع برو بالا .

زیر شلوار بچه را پوشانیدم ولی شلوارش را به عهده مادرش گذاشته و سریع به طرف سالن همایش رفتم . بعد از چند لحظه نام مرا خواندند . ناگفته نماند که اول با شروع دو سکه بهار آزادی و در وسط با نیم سکه و یک سکه . قلب من می تپید و می گفت نکنه تو هم نیم سکه بگیری ، زیاد مهم هم نبود اصل برگزیده شدن کتاب و افتخاری دیگر از طرف خدا و اهل بیت علیهم السلام به من بود . حالا هم دروغ نگفته باشم کمی دلهره داشتم که با خواندن و گفتن دو سکه و لوح جشنواره به نام من ، از خوشحالی نمی دانستم چکار کنم . با تشویق حضار محترم ، به طرف سکوی همایش رفتم ، با نفر اول ، دوم ، سوم و چهارم احوالپرسی و تشکر می کردم که ناگهان مجری برگشت و گفت : مثل این که همراه هم دارند ، به پشت سر نگاهی کردم چشم شما روز بد نبیند ، کربلایی علیرضا با همان زیر شلوار به بالای سکو آمد و همه حضار هم با خنده او را تشویق می کردند و من نیز او را بوسیده و لوح را به او داده و تندیش جشنواره را گرفتم و با سپاس از آنان به طرف جایگاه روانه شدم ، ناگفته نماند که سکه را بعد از تمام شدن جلسه به من دادند .

بعد از اتمام اهدای جوایز نوبت عکس های یادگاری فرا رسید و همه با هم عکس های یادگاری گرفتیم . روز به یاد ماندنی برایم به ثبت رسیده بود . ساعت حدود 6-5/6 با خداحافظی و چند عکس یادگاری دیگر و تشکر از برگزار کنندگان همایش ، به طرف هتل روانه شدیم .

بارانی شبییه باران مازندران در شب بی ستاره در آسمان پایتخت تمدن ایران زمین شروع به باریدن گرفت و ما بی بهره از بعضی مکان های زیارتی و سیاحتی .

به خانم گفتم بیا بریم به گنج نامه و او هم قبول کرد و رفتیم گنج نامه . جای خیلی قشنگ و زیبا و با محیطی کاملا طبیعی و با صفا ، در دل شب با آن همه جذابیت خاص ، فقط توانستیم آثاری از آن را ببینیم و البته چیزی هم میل نمودیم که باز هم جایتان
خالی ..

آمدیم که ماشین بگیریم ولی باور کنید تو باران شدید ، که فقط توکل مان به خدا بود ، یک رنوی پی کی ، که دو جوان خوشبخت و تازه عروس و داماد ، ما را در آن وضعیت دیده بودند ما را سوار بر ماشین کرده ، به طرف هتل حرکت کردیم . چرا که کرایه رفت به گنج نامه سه هزار تومان بود ولی برگشت آن با خدا . از شانس خوب و مهمان نوازی آنان ، بنده های خوب خدا از ما چیزی نگرفتند و ما با تشکر از آنان وارد هتل شدیم .

مریضی خانم شدید و شدید تر می شد ساعت حدود 8-10 به اتفاق آقایان کمال السید ، سید کرامت حسین ، جلیل عرفان منش و مهدی خدامیان جلسه خوب و با صفایی را تشکیل و از نقطه نظرهای  همدیگر بیشتر استفاده و بهره را می بردیم .

ساعت 10 برای خورردن شام به اتفاق خانم به رستوران رفتیم . بعضی از دوستان هم زودتر شام خورده بودند مثل آقای مسلم ناصری که به اتفاق خانواده آمده بودند  و ... و بعضی ها هم مثل ما و آقای عرفان منش تازه می خواستند شام بخورند که از آنان خداحافظی نموده به طرف اتاق روانه شدم .

ساعت 12 نیمه شب حال خانم بیشتر به وخامت می رفت و اشکال دیگر هتل : نداشتن یک عدد قرص و یا وسایل امدادی دیگر بود که حتی بعضی از کارمندان ناراحت هم بودند و می گفتند مثلا اگر از دست ما ایرانی ها خونی بیاید با پارچه و دستمال می بندیم ولی اگر یک چینی که حضور داشتند ، از دست آنان خونی بیاید چه بگویم ؟!!

با توکل به خدا ، یک قرص از داخل کیف پیدا کردم و به خانم دادم او هم کمی آرام شده تا برای برگشت به شهر قم ، صبح روانه ی سرزمین نور شویم .

ساعت 7 صبح به اتفاق آقای کمال السید که ماشین داشت ، آقای خدامیان و من و خانواده ام به طرف شهر قم حرکت کردیم و ساعت 12 وارد شهر قم شدیم .

داستان و حوادثی در این دو روز اتفاق افتاده که من فقط به بعضی از آن موارد اشاره کردم و بعضی ها را هم به علت خسته نشدن شما خوانندگان عزیز ننوشته ام .

به امید روزی که شما هم در تمامی مراحل زندگی تان مورد لطف و عنایت حضرت باری تعالی و ائمه معصومین علیهم السلام قرار گرفته باشید .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ