سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کمیل کسان خود را بگو تا پسین روز پى ورزیدن بزرگیها شوند و شب پى برآوردن نیاز خفته‏ها . چه ، بدان کس که گوش او بانگها را فرا گیرد ، هیچ کس دلى را شاد نکند جز که خدا از آن شادمانى براى وى لطفى آفریند ، و چون بدو مصیبتى رسد آن لطف همانند آبى که سرازیر شود روى به وى نهد ، تا آن مصیبت را از او دور گرداند چنانکه شتر غریبه را از چراگاه دور سازند . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 89 فروردین 15 , ساعت 4:16 عصر

                                                           بسمه تعالی

در تابستان ( تیر ماه ) 82 در تهران میدان بهارستان بودم که بعد از مدتی به فکرم خطور کرد که بروم به کتابخانه مجلس و در آنجا مطالعه کنم . رفتم به کتابخانه  و مشغول مطالعه کتاب ها شدم که ناگهان به فکرم خطور کرد که درمورد یکی از پیامبران داستانی بنویسم آنهم برای کودکان ، شروع کردم به مطالعه در کتاب های تفسیری شیعه مثل : المیزان ، نمونه ، فخر رازی ، و کتاب های اهل سنت مثل کشاف ، زمخشری و ... مطالعه خوبی بود و توانستنم با عبارات فارسی و عربی کتاب های تفسیری آشنا شوم ، همه آنها را مطالعه کردم تااینکه باید چکیده و خلاصه مطالب را برای بچه ها به چند زبان بنویسم یعنی زبان کودکی بچه ها  و این نوشتن حدود یک ساعت طول کشید و کتابی کوچک آماده شد . آن را به قم بردم به چند ناشر نشان دادم قبول نمی کردند تا این که به انتشارات ندای مصلح که مسئول آن آقای جعفری بود دادم . بعد از صحبت های زیادی قرار شد که بازنویسی ( ویراستاری ) شود و برای تحویل به چند نقاش تصویر آن را بکشند ، یادم می آید که حدود 2 - 3 نقاش عوض کردیم چون بعضی ها حرفه ای عمل نکردند البته این نقاش که تصاویر را کشیده است من زیاد راضی نیستم . خلاصه بعد از چند بار رفتن به انتشارات و قول امروز و فردا ، نوبت به نام گذاری کتاب شد چند اسم برایش انتخاب شد که در آخر موقعی که در حوزه امام سجاد علیه السلام قم در پایه هفتم مشغول درس بودم در زنگ استراحت کنار دفتر مدرسه به برادر عزیزمم حاج مجید ماشین چیان - ناگفته نماند که بنده با ایشان از اول ابتدایی تاکنون با هم بوده و در بیشتر در یک کلاس درس می خواندیم یعنی در ابتدایی ، راهنمایی ، حوزوی و الان هم اکنون در مکه معظمه برای زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله و حرم خانه خدا مشرف شدند حجشان مقبول و سعیشان مشکور - صحبت کردم و عرض کردم اسم کتاب را چه بنامم . فرمود : ایوب نبی  و من دیدم اسم خیلی خوبی است نام او را ایوب نبی نامیدم . بعد از نامیدن اسم ، آن را تحویل آقای جعفری دادم و ایشان بعد از فیلم و زینگ ( مقدمات چاپ ) تحویل چاپخانه دادند و بعد از چاپ ، در صحافی واقع در جواد الائمه نیروگاه ، سر انجام در تاریخ اردیبهشت ماه 83 به بازار عرضه شد- یعنی وقتی که در تیر ماه 82 تحویل دادم بعد از مقدمات کار و این طرف و آن طرف رفتن در فروردین 83 به چاپخانه تحویل و در اردیبهشت 83 وارد بازار شد و حدود 2 ماه طول کشید - و این را هم لطف خدا و حضرت ایوب علیه السلام می دانم و از همه کسانی که به حقیر لطف نمودند تشکر می نمایم . و این کتاب کودک مقدمات کتاب های کودک دیگری شد که بعداً در مورد آن بحث خواهد شد . در ضمن این کتاب در تیراژ 5000 نسخه به چاپ رسید که روزنامه آفرینش در تاریخ زمستان83 آن را به طور مجانی تبلیغات آن را به عهده گرفت و من از مسئولین روزنامه آفرینش نیز تشکر می کنم . راستی تا یادم نرفته این را بگویم که روزی مادر خانم حقیر به بنده فرمودند که شخصی نذر کرده که اگر دخترش در 3 کنکوری که امتحان داده یکی قبول شود مبلغی را به عنوان هدیه به حقیر بدهد . چون توسل به حضرت ایوب کرده بود بعد از مدتی مبلغی پول به من داده شد که فلان شخص دخترش در هر 3 کنکور قبول شده است و یک کوپن 4 نفره نیز به بنده دادند که من آن را به فقرا که در تهران بودند و می شناختمش دادم و خدا را سپاسگزارم .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ