سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدان کس که تو را سخن آموخت به تندى سخن مگوى و با کسى که گفتارت را نیکو گرداند راه بلاغتگویى مپوى . [نهج البلاغه]
 
شنبه 89 اردیبهشت 4 , ساعت 12:48 صبح

                                 بسم الله الرحمن الرحیم

مجموعه کربلا، کودکان و نوجوانان(4)

در محرم سال 1384 به مدت 10 شب برای امر تبلیغ به شهرستان سر پل ذهاب روستای عثمان رفته بودم ، چون ما 4 نفر بودیم یعنی من ، دامادم آقا محمد حسن ، برادرش آقا محمد حسین و داماد دامادمان آقای موسی شریفی ، هر کدام به جایی نزدیک و دور منتقل شدیم و چون روستای من و روستای آقا موسی حدود 500 متر فاصله داشت و می خواستیم ؛ هم راحت باشیم تصمیم گرفتیم که در مسجد محلی که آقا موسی به نام دارتوت بود، سکونت کنیم.شب چهارم یا پنجم محرم بود که بعد از مجلس وارد اتاق استراحت شدیم . تلویزیون را روشن کردیم . یکی از مداحان بزرگ کشور روضه ی طفلان مسلم علیه السلام را می خواند البته با کمی سیر داغ و پیاز بیشتر و مقداری چوخان . یعنی الکی بگو ( دروغ بگو ) و اشک بگیر لذا برا آن شدم که اگر خداوند توفیقی دهد کتاب چهارم مجموعه کودکان کربلا را اختصاص به طفلان مسلم علیه السلام بدهم . از تبلیغ آمدم به شهر مقدس قم . کم کم بر آن شدم مجموعه چهارم را تکمیل کنم از کتاب های بحار الانوار ، امالی شیخ صدوق ، منتهی الآمال و ... استفاده بردم . آن را نشان حاج آقای غفاری دادم ایشان پسندیدند . آن را نشان آقای محمد باقر انصاری دادم . ایشان فرمودند اگر بتوانی که از روزنه ی زندان وارد بشوی خوب است . چند راه حل هم به من نشان دادند . اولش خیلی سخت بود ، اما کمی فکر کردم و با توکل و توسل به خدا ، اهل بیت علیه السلام ، علی الخصوص طفلان مسلم علیه السلام ،شروع به نوشتن مجموعه شماره 4 نمودم. داستان به خوبی پیش رفت اما در بین کار گره به وجود آمد و این گره گاهی به اوج می رسید و گاهی به فرود . آن را تکمیل نمودم . دوباره خدمت آقای انصاری دادم . ایشان نگاهی به داستان نمودند ، پسندیدند . و لبخند رضایت بر لبان مبارکشان جاری شد . آن را ویراستاری نموده ، تحویل بنده دادند.من آن را دوباره به حاج آقای غفاری ساروی داده ، در نهایت تحویل شرکت سیمای نور کوثر برای طراحی آماده شد . نقاشی را تحویل گرفتیم ، البته اول نقاشی بدون رنگ آمیزی و سپس رنگ آمیزی آن . بعد از مراحل ویراستاری و نقاشی ، برای رفتن مجوز و فیبا ( کتابخانه ملی ) به شهرمان ساری رفت و از آن جا فیبا را گرفته ، برای مجوز به تهران فرستاده شد که در نهایت بعد از حدود 10 روز مجوز آن صادر شد . بعد از گرفتن مجوز آن را برای لیتوگرافی آقای عبدی در قم کوچه بیگدلی و سپس به چاپخانه عترت و صحافی پاسدار اسلام رفت . کتاب را مشاهده کردم پنجم ماه مبارک رمضان سال 1385 بود که یک وقت متوجه شدم رنگ اصلی آن که خیلی قشنگ بود کمی تار و تیره و تاریک شد البته زیاد به تصویر نقاشی کتاب لطمه وارد نکردو شانسی که آوردم طرح جلد آن روشن بود . شابک کتاب در پشت جلد آن را نزده بودند البته مقصر آن شرکت سیمای نور کوثر بود . ولی هر چه بود تمام شد یعنی کار از کار گذشته بود قیمت کتاب را بر حسب گرانی کاغذ عوض کردن از کاغذ چینی به اندونزی یا کره ای ، زیاد شده بود ناچار شدم قیمت کتاب را از 3500 ریال به 4000 ریال تغییر دهم که فعلاً مشکلی برایم به وجود نیامد .

یک نمونه از کتاب را که در پنج رمضان گرفته بودم برای تبلیغ به شهرستان ایلام بردم . وبرایش بازاریابی کردم .

لیست کل یادداشت های این وبلاگ