سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عیب تو نهان است چندانکه ستاره بختت تابان است . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 90 آبان 24 , ساعت 1:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

پاسخ به شبهه ی غدیر:

دوست عزیزی با طرح یک شبهه که برایش به وجود آمده، با بنده مطرح نموده، و این حقیر نیز در پی جواب آن برآمدم، لذا در پاسخ به این شبهه از کتاب استاد عزیزم آقای علی اصغر رضوانی -حفظه الله -که چند مدت کوتاهی توفیق شاگردی ایشان را داشتم بهره بردم. بحمد الله کتاب ایشان به نام غدیر شناسی و پاسخ به شبهات نشر مسجد مقدس جمکران قم به چاپ رسیده است..

اما شبهه :

محمد صلی الله علیه و آله که در حال ضعف و بیماری بود چرا قبل از مرگ امور مردم را به علی علیه السلام نسپرد؟ این ها که به همه امور عالم و مرگ و زندگی خود آگاه بودند؟

جواب:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در طول 23 سال بعثت هر جا که موقعیت را مناسب می دید، یادی از ولایت امام علی علیه السلام و جانشین خود کرده، و مردم را به این مساله مهم تذکر می داد که از جمله ی آنها نص غدیر است.

برای روشن شدن به این مسئله >>غدیر<<به سه نمونه ی آن اشاره خواهم کرد که چرا پیامبر نتوانست خلافت علی علیه السلام را تثبیت کند؛ چرا که مکر و حیله ی دشمنان مانع خلافت علی علیه السلام می شد

1._بلند کردن دست امام علی علیه السلام در روز غدیر خم

پیا مبر اکرم صلی الله و علیه و آله برای به جا آوردن آخرین حج که به حجةالوداع معروف شد با جماعت زیادی از اصحاب به سوی مکه حرکت کرد. در سرزمین عرفات برای مردم خطبه ای ایراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفی کند تا امت به گمراهی و فتنه و آشوب نیفتد. ولی گروه مخالف بنی هاشم که با خلافت اهل بیت علیهم السلام دشمنی می ورزیدند در کمین بودند تا مبادا در آن جمع عظیم، پیامبر صلی الله و علیه و آله مطلبی بگوید و توطئه های آنان نقش بر آب شود. جابر بن سمره سوائی می گوید: من نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله بودم تا سخنان او را بشنوم. حضرت در خطبه اش اشاره به خلفا و امیرانی بعد از خود نمود و فرمود: « اما مان وخلفا و جانشیانان بعد از من 12 نفرند ». جابر می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله به این جا که رسید عده ایی شلوغ کردند به حدی که من نفهمیدم پیامبر چه گفت. از پدرم که نزدیکترم بود پرسیدم؟ گفت: پیامبر در ادامه فرمودند: «تمام آنان از قریشند».

شگفتا هنگامی که به مسند جابر بن سمره در ((مسند احمد))مراجعه می کنیم، می بینیم تعبیراتی از جابر آمده که سابقه نداشته است. در برخی از روایات جابر بن سمره آمده: هنگامی که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به این نقطه رسید فرمود: « جانشینان بعد از من دوازده نفرند» مردم فریاد زدند. در بعضی دیگر آمده « تکبیر گفتند» و در برخی دیگر، « شلوغ کردند » ودر برخی دیگر، « بلند شده و نشستند».

جمع این روایات که همگی از یک راوی است به این است که در آن مجلس طیف مخالف دسته هایی را برای بر هم زدن مجلس قرار داده بودند تا نگذارند که پیامبر صلی اله علیه و آله به مقصود خود در امر خلافت و جانشینی برسد. و این دسته ها در صدد بر آمدند تا هر کدام به نحوی جلسه را بر هم زنند که در این امر نیز موفق شدند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای آن که بتواند با گفتار خود امر خلافت را در این مرکز بزرگ تبیین و تثبیت کند، مأیوس شد. و به فکر مکانی دیگر برآمد، تا با اجرای عملی، امر خلافت را برای امام علی علیه السلام تثبیت نماید. از آن رو بعد از پایان اعمال حج و قبل از آن که حاجیان متفرق شوند، مردم را در سرزمین غدیر خم جمع کرد و قبل از بیان ولایت امام ، اموری را به عنوان مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست که این بار نیز منافقین در کمین اند تا نگذارند امر خلافت حضرت علی علیه السلام تثبیت شود، ولی آن حضرت صلی الله علیه و آله تدبیری عملی اندیشید که همه نقشه ها را بر باد داد و آن این که دستور داد تا سایه بان های هودج شتران را روی هم بگذارند، آن گاه خود و علی علیه السلام بر بالای آن قرار گرفتند؛ به طوری که همگی آن دو را می دیدند. پس از قرائت خطبه و تذکر به نکاتی چند و اقرارهای اکید از مردم، آن گاه دست علی علیه السلام را بلند کرده و از جانب خداوند، ولایت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.

منافقان با این تدبیر پیامبر صلی الله علیه و آله که قبلا فکر آن را نکرده بودند، در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانستند از خود عکس العملی انجام دهند.

 

2-فرستادن لشکراسامه

پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر بیماری است، در حالی که بر امت خود سخت نگران می باشد؛ نگران اختلاف و گمراهی؛ نگران این که تمام تدابیر او بر هم ریزد؛ نگران این که مسیر نبوت و رسالت و شریعت به انحراف کشیده شود. پیامبر صلی الله علیه و آله مضطرب است، دشمنی بزرگ چون روم در پشت مرزهای اسلامی کمین نموده تا صحنه را خالی ببیند و با ضربه ای سهمگین، مسلمین را از پای در آورد.

پیامبر صلی الله علیه و آله وظایف مختلفی دارد؛ از سویی باید با دشمنی بیرونی مقابله کند، لذا تاکید فراوان داشت تا لشکری را برای مقابله با آنان گسیل دارد، از طرفی دیگر خلیفه و جانشین به حق باید مشخص شده و موقعیت او تثبیت گردد، ولی چه کند؟ نه تنها با دشمنی بیرونی دست به گریبان است بلکه با طیفی از دشمنان داخلی نیز که در صددند تا نگذارند نقشه ها و تدابیر پیامبر صلی الله علیه و آله د رمسئله خلافت و جانشینی عملی شود، نیز رو به روست. پیامبر صلی الله علیه و آله برای عملی کردن تدبیر خود دستور می دهد همه کسانی که آمادگی جهاد و شرکت در لشکر اسامه را دارند از مدینه خارج شده و به لشکر او بپیوندند. ولی مشاهده می کند که عده ای با بهانه های واهی عذر آورده و از لشکر اسامه خارج می شوند و به او نمی پیوندند. گاهی بر پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض می کنند که چرا اسامه را که فردی جوان و تازه کار است، به امیری لشکر برگزیده است، در حالی که در میان لشکر افرادی کارآزموده وجود دارد؟

پیامبر صلی الله علیه و آله با اعتراض بر آن ها و این که اگر بر فرماندهی اسامه خرده می گیرید، قبلا بر امارت پدرش هم ایراد می کردید، سعی بر آن داشت که جمعیت را از مدینه خارج کرده و به لشکر اسامه ملحق نماید. حتی کار به جایی رسید که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله نافرمانی عده ای از جمله عمر و ابوبکر و ابو عبیده و سعد بن ابی وقاص و برخی دیگر را دید که امر او را در ملحق شدن به لشکر اسامه امتثال نمی کنند، آنان را لعنت کرد و فرمود: ( لعن الله من تخّلف جیش اسامة» ( ملل و نحل، شهرستانی، ج1، ص،23» خدا لعنت کند هر کسی را که از لشکر اسامة تخلف نماید.ولی در عین حال برخی به دستورهای اکید پیامبر صلی الله علیه و آله توجهی نمی کردند و گاهی به بهانه این که ما نمی توانیم دوری پیامبر را هنگام مرگ تحمل کنیم، از عمل به دستور پیامبر سرپیچی می کردند.

ولی حقیقت امر چیز دیگری بود؛ آنان می دانستند که پیامبر ، علی علیه السلام و برخی از اصحاب خود را که موافق با بنی هاشم و امامت و خلافت امام علی علیه السلام هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصیت کرده و بعد از وفات نیز آن گروه از صحابه با علی علیه السلام بیعت نمایند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولی عزم آنان بر این بود که هر طور و به هر نحوی که شده از انجام این عمل جلوگیری کنند و نگذارند که عملی شود.

این نکته نیز قابل توجه است که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله اسامه را که جوان تازه کار و کم سن و سال است، به فرماندهی لشکر برگزید و به پیشنهاد کنار گذاشتن او از فرماندهی لشکر به حرف هیچ کس توجهی نکرده بلکه بر امیری او تاکید نمود؟ نکته اش چیست؟

پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست که بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت علی بن ابی طالب علیه السلام به بهانه های مختلف از جمله جوانی علی بن ابی طالب علیه السلام خرده می گیرند؛ خواست با این عمل به مردم بفهماند که امارت و خلافت به لیاقت است نه به سن، بعد از من نباید در امامت علی علیه السلام به عذر این که علی علیه السلام کم سن و سال است، اعتراض کردیم و حق او را غصب نمایند. اگر کسی لایق امارت و خلافت است، باید همه پیر و جوان، زن و مرد- مطیع ا و باشند، ولی متاسفانه این تدبیر پیامبر هم عملی نشد و با بر هم زدن لشکر و خارج شدن از آن به بهانه های مختلف نقشه های پیامبر را بر هم زدند .« ر.ک : طبقات ابن سعد، ج4، ص66؛ تاریخ ابن عساکر، ج2، ص391؛ کنزالعمال،ج5،ص313؛ تاریخ یعقوبی، ج2ص93؛ شرح ابن ابی الحدید، ج2،ص21؛ مغازی واقدی،ج3،ص111؛ تاریخ ابن خلدون، ج2،ص484؛ سیره حلبیه،ج3ص207».

مگر خداوند متعال در قرآن امر اکید به اطاعت از دستورهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نکرده است آن جا که می فرماید :« آن چه را که رسول دستور دهد بگیرید و آن چه را که از آن نهی کند واگذارید».سوره حشر، آیه 7 و نیز می فرماید: «نه چنین است قسم به خدای تو که اینان به حقیقت اهل ایمان نمی شوند مگر آن که در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آن گاه هر حکمی که کنی هیچ گونه اعتراض در دل نداشته، کاملا از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند».سوره نسا، آیه 65

 

3- دعوت به نوشتن وصیت

بعد از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله مشاهده نمود که تدبیر فرستادن مردم با لشکر به بیرون مدینه عملی نشد، در صدد بر آمد که تمام سفارش های لفظی را در باب امامت علی علیه السلام که در طول 23 سال به مردم گوشزد کرده است، در وصیت نامه ای مکتوب کند. از همین رو در روز پنج شنبه، چند روز قبل از وفاتش در حالی که در بستر آرمیده بود و از طرفی نیز حجره پیامبر صلی الله علیه و آله مملو از جمعیت و گروه های مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود: «کتابی بیاورید تا در آن چیزی بنویسم که با عمل به آن بعد از من گمراه نشوید. »بنی هاشم و همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم برای نوشتن وصیت نامه رسول خدا داشتند؛ ولی همان طیفی که در سرزمین عرفات مانع شدند تا پیامبر صلی الله علیه و آله کلام خود را در امر امامت خلفای بعدش بیان بفرماید، در حجره پیامبر نیز جمع بودند و از عملی شدن دستور پیامبر جلوگیری کردند. عمر یک لحظه متوجه شد که اگر این وصیت مکتوب شود تمام نقشه ها و تدبیرهایش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفی مخالفت دستور پیامبر را صلاح نمی دید.

لذا در صدد چاره ای بر آمد و به این نتیجه رسید که به پیامبر نسبتی دهد که عملا و خود به خود نوشتن نامه و وصیت بی اثر گردد. از این رو به مردم خطاب کرده، گفت: «نمی خواهد صحیفه بیاورید، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله هذیان می گوید! کتاب خدا ما را بس است ! »این جمله را که طرفداران عمر و بی امیه و قریش از او شنیدند، آنان نیز تکرار کردند. ولی بنی هاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پیامبر صلی الله علیه و آله با این نسبت ناروا، که همه شخصیت او را زیر سوال می برد، چه کند؟ چاره ای ندید جز این که آنان را از خانه خارج کرده و فرمود: « از نزد من خارج شوید، سزاوار نیست که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله نزاع شود! » (ر.ک : صحیح بخاری: کتاب المرضی، ج7، ص9؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، ج 5، ص 75،؛ مسند احمد، ج4 ، ص 356 ، ح (2992

تعجب این جاست که طرفداران عمر بن خطاب و به طور کلی مدرسه خلفا برای سرپوش گذاشتن بر این نسبت ناروا از طرف عمر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، هنگامی که اصل کلمه را که همان «هجر هذیان» باشد می خواهند نقل کنند، آن را به جمعیت نسبت داده می گویند: «قالوا: هجر رسول الله» و هنگامی که به عمر بن خطاب نسبت می دهند می گویند: «قال عمر: آن النبی قد غلب علیه الوجع».

ولی کلام ابوبکر جوهری در کتاب «السقیفه» مطلب را روشن می سازد که شروع نسبت هذیان از جانب عمر بوده و طرفدارانش به متابعت از او این جمله را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دادند. جوهری این گونه نسبت را از ناحیه عمر نقل می کند: «عمر جمله ای گفت که مضمون و معنای آن این است که پیامبر صلی الله علیه و آله درد مرض بر او غلبه کرده است».پس معلوم می شود که تعبیر عمر چیز دیگری بوده که به جهت قباحت آن نقل به معنا کرده اند. متاسفانه بخاری و مسلم و دیگران اصل کلمه را نقل نکرده اند و نقل به معنا و مضمون را آورده اند. گر چه از کلام ابن اثیر در «االنهایة» و ابن ابی الحدید استفاده می شود که نسبت هذیان را مستقیما خود عمر داده است.

لکن به هر تقدیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از بیرون کردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب، وصیت خود را آن طور که باید بیان نمود، و طبق نص سلیم بن قیس با وجود برخی از اصحاب بر یکایک اهل بیت علیهم السلام وصیت کرده و آنان را به عنوان خلفای بعد از خود معرفی کرد.(سلیم بن قیس، ج 2 ص658)

اهل سنت نیز در کتاب های حدیثی خود به این وصیت اشاره کرده اند، ولی اصل موضوع را مبهم گذارده اند.

ابن عباس در پایان آن حدیث می گوید: « پیامبر در آخر امر، به سه مورد وصیت نمود. یکی آن که مشرکین را از جزیرة العرب بیرون برانید. دیگر آن که به کاروان ها همان گونه که من اجازه ورود دادم، اجازه دهید. ولی در خصوص وصیت سوم سکوت کرد. و در برخی از احادیث دیگر آمده است، آن را فراموش کردم.».

سابقه نداشته است که در حدیثی ابن عباس بگوید: این قسمت از آن را فراموش کرده ام یا آن را نقل نکند. این نیست مگر خوف و ترس ابن عباس از عمر بن خطاب، زیرا به طور حتم وصیت سوم به ولایت و خلافت و امامت امام علی علیه السلام و اهل بیت پیامبر علیهم السلام بوده است، ولی از آن جا که ابن عباس از عمر می ترسید، از نشر آن جلوگیری کرد. همان گونه که در زمان حیات عمر بن خطاب نتوانست با نظر او در مسئله عول و تعصیب مخالفت کند، تا این که بعد از فوت او حق را بیان کرد و هنگامی که از او در تاخیر بیان حکم سوال کردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بیمناک بودم.

چرا عمر از نوشتن نامه جلوگیری کرد؟

این سوال در ذهن هر کس خطور می کند که چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبیر پیامبر صلی الله علیه و آله عملی شود؟ مگر پیامبر نوید نگهداری امت از ظلالت را تا روز قیامت نداده بود؟ چه بشارتی بالاتر از این؟ پس چرا با این کار مخالفت نمودند؟ چرا امت را از این سعادت محروم کردند؟

چه بگوییم که حب جاه و مقام و کینه و حسد گاهی بر عقل چیره می شود و نتیجه گیری را از عقل سلب می کند. می دانیم که عمر چه نیاتی در سر می پروراند. او می دانست که پیامبر برای چه از مردم کاغذ و دوات می خواهد، او به طور حتم می دانست که پیامبر قصد مکتوب کردن سفارش های لفظی خود در امر خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام و بقیه اهل بیت علیهم السلام را دارد، از همین رو مانع نوشتن این وصیت می شود. این صرف ادعا نیست بلکه می توان برای آن شواهدی قطعی ادعا نمود که به دو نمونه از آن اشاره می کنیم:

عمر بن خطاب در اواخر زندگی پیامبر مکرر حدیث ثقلین به گوشش رسیده بود؛ در آن حدیث پیامبر می فرماید: من دو چیز گران بها در میان شما به ارمغان می گذارم که با تمسک به آن دو هرگز گمراه نخواهید شد. این تعبیر «گمراه نشدن »را چندین بار عمر درباره کتاب و عترت شنیده بود. در حجره پیامبر هنگام درخواست کاغذ و دوات نیز همین تعبیر را از زبان پیامبر شنید که می فرماید: «نامه ای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.»فورا عمر به این نکته توجه پیدا کرد که پیامبر قصد دارد به کتاب و عترت را مکتوب دارد، لذا شدیدا با آن به مخالفت برخاست.

ابن عباس می گوید: «در اول خلافت عمر بر او وارد شدم... رو به من کرده گفت: بر تو باد خون های شتران اگر آن چه از تو سوال می کنم کتمان نمایی! آیا هنوز علی در امر خلافت خود را بر حق می داند؟ آیا گمان می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر او نص نموده است؟ گفتم: آری، این را از پدرم سوال کردم؛ او نیز تصدیق کرد... عمر گفت: به تو بگویم پیامبر صلی الله علیه و آله در بیماریش خواست تصریح به اسم علی (به عنوان امام و خلیفهکند،) مانع شد م . شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص21

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ