سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به کار بستن دانش را وا نمی گذارد، جز کسی که در پاداش آن تردید دارد . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 89 اردیبهشت 7 , ساعت 12:18 صبح

                  به نام خدای مهربان

مجموعه کربلا ، کودکان و نوجوانان « 6 »

در تابستان 85 در منزلم قم ، نیروگاه خ مالک اشتر 3 در حال استراحت بودم که زندگی نامه حضرت رقیه علیها السلام را چطوری و چگونه بنویسم چون چند باری نوشته بودم ولی خوب نبود حتی چند باری هم که غیر از آن نوشته بودم خدمت چند نفر من جمله حاج آقای غفاری ، انصاری و دیگر دوستان ارایه دادم ولی مورد پسند آنان واقع نشد تا اینکه همان حدود تابستان 85 موقع استراحت ناگهان مطلبی در ذهنم خطور کرد که خوشبختانه قلم و کاغذ در نزدم بود سریع آن را نوشتم و انصافاً خیلی خوب هم نوشته شد که همه این ها مدیون خدا ، اهل بین رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشم ، مطالب را جمع آوری و دوباره پاکنویس کردم که مورد پسند خیلی ها واقع شد به ویراستاری آقای انصاری دادم ویراستاری نموده بعد از آن به سیمای نور کوثر تحویل دادم ، در حین طراحی نام کتاب را باید مشخص می نمودم که آقای مهدی وحیدی صدر نیز آن جا حضور داشته ، نام کتاب را قلب شیشه ای گذاشتیم ولی چند نفری مخالفت نموده ، باز حرف خودم بوده و بس . نام کتاب را قلب شیشه ای گذاشتم ، طراحی چند جای آن اشکالاتی داشت از جمله سر نامبارک یزید ، که خیلی ضایع بود و با چند بار حرف و حدیث ناچاراً قبول نمودم . باز هم اشکالاتی در بین کار ها وجود داشت و سرانجام تمام شد و برای گرفتن مجوز کتاب به ارشاد تحویل ، مجوز گرفته ، کاغذ گرفته ولی مثل کتاب قبل و بعدی ( پرستو های مهاجر ) هنوز چاپ نشده ، دعا فرمایید هر چه زودتر چاپ شود . از مزایای این کتاب این است که اگر کودک یتیمی این کتاب را بخواند هرگز احساس یتیمی نمی کند بلکه داستان از زبان دختر شهید نوشته و ربط به شهدای کربلا و یتیمی حضرت رقیه داده با لجبازی این کودک در اول داستان و سپس رفتن او به  همراه مادر در آشپز خانه برای خوردن صبحانه ، تمام می شود . داستان را خود شما باید مطالعه فرمایید و قضاوت را به عهده ی خودتان واگذار می نمایم . خدایا من یتیم اهل بیت علیهم السلام هستم ، به حق رقیه شهادت را نصیب همه ، علی الخصوص من و نسل من عنایت بفرما .

این کتاب در تاریخ 2/8/86 به تیراژ 10500 به قیمت 4000 ریال در قم به چاپ رسید .


دوشنبه 89 اردیبهشت 6 , ساعت 1:22 صبح

                            بسم الله الرحمن الرحیم

مجموعه کربلا، کودکان و نوجوانان 5

در تابستان 85 در شهر ارجمند فیروزکوه در ایام تابستان در منزل پدر خانمم سکونت داشتم. روزی به ذهنم خطور کرد باید برای شماره پنج کتاب کربلا ، کودکان و نوجوانان بنویسم هر چه به ذهن خود فشار آوردم که درمورد کدام بزرگوار بنویسم نتوانستم تا اینکه به خودم گفتم امام محمد باقر علیه السلام ایشان نیز در زمان کودکی در کربلا حضور داشته و شاهد شهادت پدر بزرگ ، اقوام و دیگران بوده ، قلم را به دست گرفته ، شروع به نوشتن در کتابخانه سلمان فارسی شهر ارجمند نمودم ، داستان را باید از یک زاویه ی دیگری شروع می نمودم که با بقیه فرقی داشته باشد ، لذا در روایاتی که آمده در مورد آقا امام محمد باقر علیه السلام طوری جمع آوی کنم که به اصطلاح امروزی ، مطالب نو بوده باشد به همین خاطر با استفاده از کتابی که از انتشارات زمزم هدایت موسسه تحقیقاتی سپاه در اختیار داشتم و همچنین کتابخانه سلمان فارسی که در نزدم حاضر بود مطالب را جمع آوری و به صورت نوشته در آوردم بعد از مدتی آن را به حاج آقای غفاری نشان داده ، ایشان نیز تصدیق و سپس تحویل آقای انصاری ویراستار محترم دادم . بعد از مدتی که ویراستاری آن به پایان رسید آن را به سیمای نور کوثر بابت طراحی دادم و بعد از اتمام پرینت اول طراحی  و اشکالات وارده  و سپس رفع اشکالات آن را تحویل گرفتم . یکی از مطالب مهم این کتاب که در صفحه 12 بوده ، این است که نمی دانسنم قبر آقا امام محمد باقر علیه السلام که در بقیع می باشد کدام یکی از آن چهار بزرگوار است ، اکثر کتاب فروشی های قم را گشتم ولی پیدا نکردم تا اینکه به یکی از کتاب فروشی های نزدیک حرم حضرت معصومه علیها السلام به یک کتاب صبر سبز در مورد صلح امام حسن علیه السلام دیدم که قبر امام دوم در سمت چپ بوده و بعد از آن متوجه شدم قبر امام محمد باقر علیه السلام نفر دوم سمت راست می باشد . این را اصلاح کرده ، برای مجوز به تهران فرستاده شد ، در ارشاد تهران نیز همان بازی های اداری و به اصطلاح امروزی دم از باسوادی زدند که آقا باید فرشتگان دختر نباشد بالهایشان را از بین پری یا صورت آن ها پر از نور زده مشخص نشوند و هزار حرف و حدیث و امای دیگر ؟!!

با سیمای نور کوثر هماهنگی شده، صورت تمام فرشتگان را هاله ای از نور شده ، دوباره تحویل ارشاد تهران دادیم که خوشبختانه مجوز آن را به همراه دیگر کتاب ها داده شد . بعد از گرفتن مجوز نوبت به کاغذ بود که هر چه سریعتر حاج آقای غفاری توانسته تهران بگیرد چون با آمدن دولت جدید ، قرار شد که کاغذ آزاد شود حاج آقا به تهران رفته و کاغذ را گرفته و حالا نوبت چاپ بود که پول نداشتیم چاپ کنیم که تا به این لحظه ( 25/3/86 ) کتاب چاپ نشده دعا کنید که هر چه زودتر این کتاب چاپ گردد . در تاریخ 18/8/86 از مزایای این کتاب و دو کتاب بعدی « قلب شیشه ای و پرستوهای مهاجر» این بود که کتاب ها با زیبایی هر چه تمام تر چاپ گردید و الانصافاً کتاب ها خیلی زیبا و ناز طراحی و به فروش رسید که خدا را به حق امام باقر علیه السلام قسم می دهم که زیارت خودش را نصیب ما و فرزندانمان قرار داده و شفاعتش نصیب ما گردد و شهادت را نصیب همه ، علی الخصوص من و نسل من قرار بدهد .

این کتاب در تاریخ 20/8/86 با تیراژ 10500 نسخه در چاپخانه عترت قم به قیمت 4000 ریال چاپ شد .


یکشنبه 89 اردیبهشت 5 , ساعت 1:51 صبح

                         به نام ایزد متعال

برای دیدن خانواده همسرم به تهران سفر کرده بودم چرا که در ایام تعطیلی و غیر تعطیل بعضی وقت ها همسرم برای دیدن خانواده خودشان از قم رهسپار دیار خود یعنی تهران می شوند . من هم که در تاریخ 31/4/85 از قم رهسپار تهران بودم بعد از ترمینال جنوب ، از روی پل یک دفعه سلام به حرمین شریفین که در شهر ری بودند دادم . دلم خیلی هوای حرم حضرت عبد العظیم علیه السلام را کرده بود . واقعاً نمی دانم چرا . ولی به خودش قسم که خیلی آن روز و آن لحظه هوای حرمش را کرده بودم که دوست داشتم از ماشین پیاده و به طرف شهر ری حرکت کردم که این اتفاق نیفتاد .

تا اینکه روز دوشنبه 2/5/84 به اصرار خانواده همسرم و خانم که باید حتما به حرم حضرت عبد العظیم علیه السلام برویم و از ایشان که طلب حاجت نموده ایم ، ادا نمائیم ، طلب حاجت چه بوده ، آن تولد فرزندم کربلایی علیرضا ، که باید 21/6/84 به دنیا بیاید و ما در تاریخ 17/6/84 شب جمعه خدمت حضرت عبد العظیم علیه السلام رفته از ایشان درخواست نمودم که درس حوزه 21/6/84 شروع می شود و من آن وقت در قم هستم و دوست دارم تولد بچه ام نظاره گر و در کنار همسرم باشم . نمی دانم آقا چه لطفی به بنده حقیر گنه کار داشتند که دعا بر آورده شد . جمعه صبح درد زایمان شروع و ساعت 40/2 دقیقه بعد از ظهر کربلایی علیرضا به دنیا آمد. به طرف حرم راه افتادیم آن ها به طرف ضریح مطهر و واحد خواهران رفتند و من هم به خودم گفتم که چه بهتر برای کتاب های کودک خودم بازاریابی کنم . به این جا رسیدم یعنی صوت العظیم ، فروشگاهی که متعلق به آستان حضرت عبد العظیم علیه السلام بود . وارد فروشگاه شدم جوانی را دیدم مذهبی و با صفا . کتاب های کودک را به ایشان نشان دادم و ایشان بعد از مطالعه کتاب ها ، پیشنهاد کتاب حضرت عبد العظیم علیه السلام را دادند و من موافقت نموده ، با حاج آقا تقدیری معاونت فرهنگی آستان مقدس نیز صحبت کردم و  در نتیجه موافقت ایشان را به دست آوردم .

جوان با صفا ، عباس پیر علی نام داشت . با استفاده از راهنمایی ایشان ، توانستم از کتابخانه آستان نیز استفاده و بهره فراوانی بردم . بعضی از کار ها را در ارجمند انجام دادم . بعضی ها را در تهران و بعضی کار ها را در قم و ساری . کتاب را دو جور نوشتم. نوشته اول  که حاج آقای غفاری و دیگران گفتند که داستان به صورت روایت و حدیث است ، ناچاراً جور دیگری و با زبان دیگری نوشتم که الحمدلله  مورد موافقت قرار گرفته ، روانه طراحی شد . البته کتاب را آقای محمد باقر انصاری ویراستاری نمودند . در طراحی حاج آ قای غفاری فرمودند که اگر می توانی در راه ایران آمدن حضرت هم بنویس که در همانجا دست به قلم برده ، نوشتم .

کتاب برای مجوز به تهران رفت . یک نسخه هم به حرم حضرت عبد العظیم علیه السلام فرستادم و  حاج آقای تقدیری با 2 غلط املائی تحویلم داد . مجوز کتاب سریع از تهران آمد .
یکشنبه 89 اردیبهشت 5 , ساعت 1:44 صبح

برای فیلم و زینگ آن اقدام نمود. برای کاغذ که خدا رحمت کند مرحوم باغبان موسس و مسئول چاپخانه عترت و پاسدار اسلام که خیلی با ما راه آمدند گرچه کتاب کمی تیره شد اما باز جالب و خواندنی بود . محرّم نزدیک شده بود راهی نداشتم که باید کتاب ها را تحویل می دادم . خدایا چه کنم . روز 28/10/85 کتاب از چاپخانه خارج شد اما مسئول شمارش نیامده بود که تا روز شنبه 30/10/85 صبر و در نتیجه روانه وزارت فرهنگ و ارشاد قم که آن ها با ندادن شماره همراه مسئول شمارش کتاب و سپس روانه حراست و دبیرخانه و هر کجا که بفرمائید رفتم ولی ... ساعت 12 دوباره زنگ به مرحوم باغبان زدم که ایشان فرمودند کتاب شمارش شد . خدا را شکر کردم چرا که نزدیک بود بلیت را ساعت 2 بعد از ظهر برای ایلام بگیرم اما شانسی که الحمد لله داشتم ،نداشتند و من با ماشین ساعت 10 شب کرمانشاه ، سوار و روانه ایلام شدم برای تبلیغ ایام محرم الحرام . کتاب ها را بار زدیم و آوردم منزل . تعداد چهار هزار نسخه را فرستادم به تهران که آن ها بعداً که کتاب را دیده بودند خیلی تعریف و خوشحال شده بودند . در ضمن من هم برای ادای تشکر از آقایان حاج محمد تقدیری و عباس پیرعلی نام آن ها را در صفحه اول شناسنامه کتاب آوردم . به هر حال کتاب با تیراژ 10000 نسخه و با قیمت پشت جلد 4000 ریال روانه بازار کتاب شد . از خداوند توفیق نوشتن کتاب های بیشتر و برکت در قلم هایم آرزومندم باشد که همه انبیا، اولیا، اوصیا و انسان های با تقوا و دیندار دعای خیرشان برای همه شیعیان آل محمد علیهم السلام علی الخصوص خانواده و نسلم بوده ، که من به دعای خیر آن ها دست به قلم می شوم و به دعای این ها زنده ، زندگی و جان تازه می گیرم و از خداوند متعال خواستارم شهادت را در من و نسل من جاری فرماید .

                  والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته .


شنبه 89 اردیبهشت 4 , ساعت 12:48 صبح

                                 بسم الله الرحمن الرحیم

مجموعه کربلا، کودکان و نوجوانان(4)

در محرم سال 1384 به مدت 10 شب برای امر تبلیغ به شهرستان سر پل ذهاب روستای عثمان رفته بودم ، چون ما 4 نفر بودیم یعنی من ، دامادم آقا محمد حسن ، برادرش آقا محمد حسین و داماد دامادمان آقای موسی شریفی ، هر کدام به جایی نزدیک و دور منتقل شدیم و چون روستای من و روستای آقا موسی حدود 500 متر فاصله داشت و می خواستیم ؛ هم راحت باشیم تصمیم گرفتیم که در مسجد محلی که آقا موسی به نام دارتوت بود، سکونت کنیم.شب چهارم یا پنجم محرم بود که بعد از مجلس وارد اتاق استراحت شدیم . تلویزیون را روشن کردیم . یکی از مداحان بزرگ کشور روضه ی طفلان مسلم علیه السلام را می خواند البته با کمی سیر داغ و پیاز بیشتر و مقداری چوخان . یعنی الکی بگو ( دروغ بگو ) و اشک بگیر لذا برا آن شدم که اگر خداوند توفیقی دهد کتاب چهارم مجموعه کودکان کربلا را اختصاص به طفلان مسلم علیه السلام بدهم . از تبلیغ آمدم به شهر مقدس قم . کم کم بر آن شدم مجموعه چهارم را تکمیل کنم از کتاب های بحار الانوار ، امالی شیخ صدوق ، منتهی الآمال و ... استفاده بردم . آن را نشان حاج آقای غفاری دادم ایشان پسندیدند . آن را نشان آقای محمد باقر انصاری دادم . ایشان فرمودند اگر بتوانی که از روزنه ی زندان وارد بشوی خوب است . چند راه حل هم به من نشان دادند . اولش خیلی سخت بود ، اما کمی فکر کردم و با توکل و توسل به خدا ، اهل بیت علیه السلام ، علی الخصوص طفلان مسلم علیه السلام ،شروع به نوشتن مجموعه شماره 4 نمودم. داستان به خوبی پیش رفت اما در بین کار گره به وجود آمد و این گره گاهی به اوج می رسید و گاهی به فرود . آن را تکمیل نمودم . دوباره خدمت آقای انصاری دادم . ایشان نگاهی به داستان نمودند ، پسندیدند . و لبخند رضایت بر لبان مبارکشان جاری شد . آن را ویراستاری نموده ، تحویل بنده دادند.من آن را دوباره به حاج آقای غفاری ساروی داده ، در نهایت تحویل شرکت سیمای نور کوثر برای طراحی آماده شد . نقاشی را تحویل گرفتیم ، البته اول نقاشی بدون رنگ آمیزی و سپس رنگ آمیزی آن . بعد از مراحل ویراستاری و نقاشی ، برای رفتن مجوز و فیبا ( کتابخانه ملی ) به شهرمان ساری رفت و از آن جا فیبا را گرفته ، برای مجوز به تهران فرستاده شد که در نهایت بعد از حدود 10 روز مجوز آن صادر شد . بعد از گرفتن مجوز آن را برای لیتوگرافی آقای عبدی در قم کوچه بیگدلی و سپس به چاپخانه عترت و صحافی پاسدار اسلام رفت . کتاب را مشاهده کردم پنجم ماه مبارک رمضان سال 1385 بود که یک وقت متوجه شدم رنگ اصلی آن که خیلی قشنگ بود کمی تار و تیره و تاریک شد البته زیاد به تصویر نقاشی کتاب لطمه وارد نکردو شانسی که آوردم طرح جلد آن روشن بود . شابک کتاب در پشت جلد آن را نزده بودند البته مقصر آن شرکت سیمای نور کوثر بود . ولی هر چه بود تمام شد یعنی کار از کار گذشته بود قیمت کتاب را بر حسب گرانی کاغذ عوض کردن از کاغذ چینی به اندونزی یا کره ای ، زیاد شده بود ناچار شدم قیمت کتاب را از 3500 ریال به 4000 ریال تغییر دهم که فعلاً مشکلی برایم به وجود نیامد .

یک نمونه از کتاب را که در پنج رمضان گرفته بودم برای تبلیغ به شهرستان ایلام بردم . وبرایش بازاریابی کردم .
شنبه 89 اردیبهشت 4 , ساعت 12:45 صبح

از دیگر عجایب این کتاب این بود که روزی ما بین زندان ( اردوگاه حرفه آموزان ) و واحد سربازان ، تلفن موبایل دوستان به صدا در آمده مرا صدا زدند . حاج آقا غفاری بود . بعد از سلام و احوالپرسی حاج آقا غفاری فرمودند که یک جمله می خواهم بگویم سکته نکن ، هول نکن ، گفتم چیه ، موضوع چیه . حاج آقا گفت : به فلانی گفته بودم 1000 کتاب را بفرستید به ساری هر 10000 کتاب را فرستاده به ساری کار از کار گذشته . من هم در ایلام ( دالاب اردوگاه حرفه آموزی مدد جویان زندانیان ) بودم هیچ کاری هم از دست من بر نمی آید . ناچار شدم ماه رمضان تمام شود تا کتاب ها را 500 تا 500 یا 1000 تا از ساری به قم بیاوریم ، ولی مشکل بود فعلا چند تا را توانسته بودم بیاورم . خدا را شکر و سپاسگزارم به خاطر نعمت و لطفی که در مورد حقیر نمودند .از اهل بیت علیهم السلام خصوصاً طفلان مسلم علیه السلام محمد و ابراهیم علیهما السلام هم سپاسگزارم که لطف فرمودند به بنده اجازه دادند تا در مورد زندگی شان مطالبی را بنویسم . همه چیز از خوشان است قلم ، کاغذ ، عشق ، صفا ، مردانگی ، شجاعت ، آبرو و ... همه را مدیون آن ها می دانم خدایا همان طوری که زیارت اولم را در کربلا ، شهر مسیّب محل شهادت طفلان مسلم علیه السلام و زیارت گاهشان نصیبم فرموده ای ، دوباره نه ، هزار باره نه ، بی نهایت نصیب همه شیعیان و آرزومندان به خصوص من حقیر رو سیاه گردان .خدایا به احترام طفلان، شهادت را نصیب من و فرزندانم و نسلم قرار بده و ما را در دنیا وآخرت عاقبت به خیر و رسوای خلق مفرما . آمین یا رب العالمین

در ضمن این کتاب در مهر ماه 1385 در تیراژ 10000 نسخه به قیمت 4000 ریال در قم به چاپ رسیده است .

به امید آرزوی قلبی در نوشتن کتاب های دیگر به لطف صاحبان کتاب های اهل بیت و خاندانشان .


جمعه 89 اردیبهشت 3 , ساعت 3:23 عصر

                               بسم الله الرحمن الرحیم

مجموعه کربلا، کودکان و نوجوانان (3)

بعد از نوشتن کتاب رزمنده شش ماهه ، نوبت به یکی دیگر از شهدای عزیز کربلا رسید ، باز از خاندان مظلوم کریم اهل بیت علیهم السلام ،امام حسن مجتبی علیه السلام . از فرزندان امام حسن علیه السلام که در کربلا به شهادت رسیده بودند 3 نفر بودند که شرح حال حضرت قاسم علیه السلام در صفحات گذشته توضیح دادم ، و این صفحه و این اثر در مورد حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام می باشد .

داستان را بعد از بازخوانی چندین کتب معتبر تاریخی که وقایع کربلا را در خود درج و نگاشته بود آغاز نمودم ، داستان را بعد از بازخوانی  ،  آن ها را روی صفحه کاغذ پیاده نمودم و آن را تحویل حاج آقای غفاری ساروی دادم . ایشان ویراستاری نمودند . بعد از ویراستاری تحویل شرکت سیمای نور کوثر برای تصاویر نقاشی دادیم ، بعد از قریب یک ماه نقاشی آماده شد نقاشی ها را دیدم و این زمانی بود که حاج آقای غفاری ساروی و حاج مجید ماشین چیان به سفر عمره مفرده وارد مکه و مدینه شده بودند ، نقاشی را بعد از مشاهده و گرفتن غلط ها ، دوباره تحویل شرکت سیمای نور کوثر دادم ، تا این که در تاریخ 29/5/84 روز شنبه وارد شهر قم شدم و نقاشی ها را تحویل گرفتم و به آقا حمید شاگرد موسسه بنیاد معارف اسلامی  تحویل  دادم  تا ایشان لطف  کنند و ببرند به اداره فرهنگ  و ارشاد قم و مجوز آن را بگیرند که پس از حدود 10 روز در تاریخ 7/6/84 بعد از رجوع به اداره مذکور فرمودند که 1 چند جای نقاشی باید تغییر داده شود 2 یک بار دیگر نوشته شود یعنی متن برای کودکان مناسب نیست 3 اداره مذکور مجوز را فقط به استان قم می دهند نه به استان های دیگر . ناچاراً نقاشی ها را گرفتم و پس از تغییرات در شرکت سیمای نور کوثر می خواستم آن ها را به تهران ببرم که آقای مهدی وحیدی صدر که یکی از نویسندگان خوب کشور می باشد و تا حالا در حدود 70 اثر مذهبی کودکان را منتشر کرده است ملاقان نمودم بعد از احوال پرسی در مورد نوشته های این کتاب با او مشورت کردم لطف فرمودند بنده را راهنمایی نمودند دستشان درد نکند . ادامه مطلب...

جمعه 89 اردیبهشت 3 , ساعت 3:16 عصر

سوالم این است که 1 اگر داستان ضعیف است به نویسنده ، ناشر ، ویراستار خرده می گیرند و بس 2 نوشته اند که ویراستاری ضعیف است این کتاب که ویراستاری شده شما این حرف ها را می زنید وای به حال نوشته ای که اصلا ویراستاری نشده باشد 3 ساختار داستانی مشکل دار است ، کجای داستان ، کجای ساختار داستانی مشکل دار است همه آن ها که از کتب معتبر گرفته شده اشکال آن کجا بود 4 در برگه آمده است که نیاز به حمایت دارد ؟ شما جواب داده اید خیر . سوالم این است که کتاب های قبلی که چاپ شده اند مثل محبین امام حسین علیه السلام ، اعجاز ولایت ، ایوب نبی علیه السلام آیا به من نویسنده کمک و حمایت کرده ایدکجا ، کی ، چه وقت . بابا همه این حرف ها را ول کنید زیر بغل چه کسی را می خواهید هندوانه بگذارید ، شما می خواهید ما را رنگ کنید و حال آن که خودتان ، خودتان را رنگ می کنید .

5 اگر این نوشته ها را که من در ورقه مجوز خوانده ام مشاهده کرده ام درست باشد چطور شما مجوز آن را صادر کرده اید . علت آن، چه بوده ، ما که به شما رشوه نداده ایم ، ما فقط تنها کاری که کرده بودیم این بود که فرشته ها و نور صورت ( عبدالله ) آن ها را کم کردیم ، و فرشته ها را حذف کرده بودیم ، پس چطور شما به ما مجوز دادید ، حتماً باید یک چیزی باشد که ما از آن بی اطلاع ایم . به هر صورت هر کس که با خاندان آل علی علیه السلام در افتاد بر افتاد. از خداوند ، امام حسن ،امام حسین و عبدالله بن حسن علیهم السلام تشکر می کنم که نوشته حقیر را پسندیدند و از این بزرگواران عاجزانه خواهشمندم که از خداوند متعال مسئلت کنند به حقیر قدرت و توانایی نوشتن در مورد اهل بیت علیه السلام ، دوستداران اهل بیت علیهم السلام عطا عنایت بفرماید و شهادت را نصیب حقیر ، فرزندانم و در نسلم قرار بدهند و ما در دنیا و آخرت آبرومند و با عزت قرار دهند و ما را از لغزش های دنیوی حفظ بفرمایند . آمین یا رب العالمین

 در ضمن این کتاب در تاریخ 28/8/84 در 10000 نسخه به قیمت 3500 ریال در قم به چاپ رسیده است . به امید آن روزی که نوشته های دیگری را برای اهل بیت علیهم السلام و فرزندان و دوستداران آن ها بنویسم .


پنج شنبه 89 اردیبهشت 2 , ساعت 3:23 عصر

 

                                          بسم الله الرحمن الرحیم

مجموعه کربلا، کودکان و نوجوانان (2)

بعد از تمام شدن کتاب عموی خوبم نوبت به این کتاب رسید ، در مورد این کتاب چه سختی ها و بدبختی هایی که ندیده و نکشیده ام خدا می داند و بس . واقعا می گویند اهل بیت علیهم السلام مظلوم هستند حق است و فرزندان آن ها بیشتر از اهل بیت علیهم السلام مظلوم تر ، یکی از همین فرزندان که مظلوم واضع شده است رزمنده شش ماهه ای است که چون مردم به او ظلم می کنند همه را به بزرگواری خودش می بخشد و از گناه آن ها در می گذرد .

در مورد کتاب حضرت علی اصغر علیه السلام به چند زبان نوشته ام ، یکی از زبان خودش ، یکی از زبان مادرش رباب ، یکی از زبان پدر بزرگوارش امام حسین علیه السلام و در آخر به زبان خودش .

وقتی مطالب را از زبان خودش نوشتم حاج آقای غفاری به بنده فرمودند که اگر می توانی از زبان مادرش بنویس شاید بهتر باشد به ایشان عرض کردم به چشم . داستان را باید از زبان مادرش بنویسم از زبان مادرش رباب نوشتم . بعد از مدتی حاج آقا غفاری به حقیر فرمودند : اگر می توانی و ناراحت نمی شوی از زبان حال امام حسین علیه السلام بنویس ، باز هم به ایشان عرض کرد به چشم . این بار از زبان حال امام حسین علیه السلام نوشتم . بعد از مدتی باز حاج آقا غفاری فرمودند که از زبان حال خود حضرت علی اصغر بنویس . واقعاً کار خیلی سختی بود که یک داستان را از چند محور و از چند زبان حال نوشته شود هر طوری بود داستان را از زبان حال خود حضرت علی اصغر علیه السلام نوشتم . حاج آقا لطف کردند ویراستاری نمودند . بعد از آن نوبت به نام کتاب بود که باید چه نامی انتخاب می شد که در شان آقا علی اصغر علیه السلام بوده باشد . داستان را مرور کردیم یعنی داستان آخر از زبان حال خود آقا علی اصغر علیه السلام خیلی مشکل بوده، رفتم دنبال کتاب های تاریخی . باید از جایی شروع می کردم که نظر خوانندگان به آن جلب می شد ، گفتم از اول اینکه شخصیت رباب علیها السلام چگونه با امام حسین علیه السلام ازدواج کرده است چندین کتاب تاریخی قدیمی را مرور کردم ، و شناسنامه حضرت رباب را تا جایی که توانستم پیدا نمودم و داستان را از آن جا شروع کردم و عرض کردم که از اول پدر رباب مسیحی بوده تا آن جایی که حضرت علی علیه السلام برای خواستگاری رباب وارد میدان می شود و بقیه داستان در کتاب درج شده مراجعه بفرمایید . آخر داستان را طوری بازسازی نمودیم که مشخص شود حضرت علی اصغر علیه السلام چه کار کرده که سند مظلومیت پدر خودش را امضا نموده است . چند نام انتخاب نمودیم ، کودک شش ماهه ، کودک شیر خوار ، یاور شش ماهه ، رزمنده شیر خوار ، و رزمنده شش ماهه و ... که رزمنده شش ماهه از همه نام ها بهتر بود و این نام را روی جلد کتاب قرار دادیم یعنی رزمنده شش ماهه .

ادامه مطلب...
پنج شنبه 89 اردیبهشت 2 , ساعت 3:20 عصر

ما هم فردا به وزارت فرهنگ و ارشاد رفتیم ولی هیچ خبری از مسئول نبود . بالاخره ، بعد از چند ساعت حرف و جر و بحث آن ها راضی شدند که اسم کتاب همان رزمنده شش ماهه باشد ولی یک مشکل دیگر را بوجود اوردند و آن هم این بود که کتاب را باید دخل و تصرف کرد ، باید با متن کتاب دست کاری کنیم چون آن ها با ما از در لج وارد شده بودند ما هم قبول کردیم و در ص 10 کمی متن را دست کاری و سپس از ما تعهد گرفتند که همین متن را به چاپ برسانیم .

بعد از دو سه ساعت انتظار دیدیم مسئول مربوط نیامد . به طرف قم حرکت کردیم . در وسط راه حاج آقا فرمودند که به فلان رستوران که یکی از دوستان ما و شاگرد حاج آقا در آن جا کار و صاحب رستوران نیز بود برویم به آن جا رفتیم جای شما خالی ناهار خوردیم و ما بین ناهار هر چه تماس می گرفتیم با وزارت فرهنگ و ارشاد می گفتند مسئول نیامد . تا این که بعد از چند بار تماس مسئول آن آمد و ما با موبایل تماس گرفتیم و صحبت کردیم . نهایت حرف آن ها این بود که باید مجوز دائمی به شما ندهیم فقط مجوز یک بار چاپ . خیلی ناراحت شدم رفتم بیرون رستوران و از آن جا زنگ زدم گفتند دو راه بیشتر نداری 1 صبر کن تا دو ماه دیگر که مسئولین عوض شوند شاید فرجی شود 2 یا نقاش را بیاور تهران و با او صحبت کنیم . من گفتم که راه دوم که اصلا نمی شود ولی راه اول آن هم خیلی سخت است تازه بعد از دو ماه آن ها جلسه بگیرند و وقت ملاقات به من بدهند . خدایا چه کار کنم . وارد رستوران شدم خیلی ناراحت و غمگین . این بار گفتم می روم دوباره تماس می گیرم . تماس گرفتم گفتم حاج آقا فلانی اگر سیندرلا و حسن کچل مدرسه نمی رفت و اگر می رفت جمعه می رفت و ... تا این جملات را گفتم آن مسئول گفت باشد به تو مجوز دائمی می دهیم . خیلی خوشحال شدم واقعاً دلم شکسته بود که چرا با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را انجام می دهند . وارد رستوران شدم آن هم با حالت خوشحالی و به حاج آقا و دیگر دوستان عرض کردم که به من مجوز دائمی می دهند . ولی برای اطمینان دوباره به وزارت خانه تماس گرفتم و گفتم مجوز دائمی می دهید یا مجوز یک بار چاپ . ( یک بار چاپ یعنی یک بار کتاب را چاپ کنید و برای چاپ دوم بیائید مجوز بگیرید ) که آن ها گفتند مجوز دائمی . و فردا رفتم وزارت خانه و مجوز کتاب ( چاپ ) دائمی را گرفتم و به آدرس ساری منزل حاج آقای غفاری فرستادم . واقعاً سختی زیاد ، فشار روحی زیادی را متحمل شدم ولی هر چه بود به لطف خدا و حضرت علی اصغر علیه السلام به پایان رسید .

این کتاب در 10000 نسخه قیمت 3500 ریال در تاریخ 28/8/84 در قم به چاپ رسیده است .


<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ